گفتگوی لاک پشتی
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

گزارش محرمانه از کلینیک شگفت‎انگیز در شمال‏ تهران

5 مشترك

اذهب الى الأسفل

گزارش محرمانه از کلینیک شگفت‎انگیز در شمال‏ تهران Empty گزارش محرمانه از کلینیک شگفت‎انگیز در شمال‏ تهران

پست من طرف Foad 5/28/2011, 14:46

این مطلب را برای اطلاع رسانی قرار می دهم. نمی دانم به بعضی از آدمهای باید چی گفت، درک و شعور بعضی ها واقعا محدود و کمرنگ است، مانند نویسنده این مطلب ...

گزارش محرمانه از کلینیک شگفت‎انگیز در شمال‏ تهران

هفته نامه پنجره نوشت: بیشتر شبیه به خانه‎ای ویلایی است تا کلینیک حیوانات خانگی. وارد که می‎شویم توجه‎مان به هیچ‎چیز جلب نمی‎شود، به‎جز صدایی که می‎گوید: «هیس! خواهش می‎کنم آهسته‎تر صحبت کنید، صدای بلند شما استرس محیط را برای حیوانات بیشتر می‎کند.» سرم را از کانکس منشی به‎سمت راهرویی که دو ردیف نیمکت چوبی دارد خم می‎کنم. چند نفری آن‎جا حضور دارند؛ دختر جوانی با سگی سفید و پشمالو، یک پیرزن و پیرمرد با یک جعبه شیرینی در دست، مرد جوانی با قفس یک طوطی و خانم معترضی که صاحب ناتاشا است، گربه‎ای توپول و بسیار زیبا.

«رنگ دماغش کمرنگ شده، باید قهوه‎ای تیره باشد، اما دارد صورتی می‎شود.» به سگش اشاره می‎کند و ظاهرا فهمیده است که چیزی سر درنمی‎آورم. برای همین می‎گوید: «نژاد سگم، «تری‎یر» است.» وقتی شناسنامه‎اش را می‎بینم، یاد کارت واکسن دوره بچگی خودم می‎افتم و نگرانی‎ای که مادرم از دیر و زود شدن‎‎های تزریقم داشت؛ کارتی که تا همین چند وقت پیش نگهش داشته بود.

دختر جوان مدام با گوش‎‎های این حیوان پشمالو که دیگر نامش را می‎دانم، بازی می‎کند و معلوم است که «سالی» هم از این حرکت صاحبش لذت می‎برد. او می‎گوید: «تا سر کوچه حالش خوب است. به این در شیشه‎ای کلینیک که می‎رسیم، زبون‎بسته می‎رود روی ویبره...» نیم‎نگاهی به مرد بغل دستی‎اش می‎اندازد و ادامه می‎دهد: «بعضی‎‎ها هم اصلا ملاحظه ندارند! آن‎قدر بلند صحبت می‎کنند که سالی، مضطرب می‎شود.»

مرد کناری روی نیمکت جابه‎جا می‎شود و می‎گوید: «کاش همین کنار، یک کلینیک اعصاب و روان برای صاحب حیوان‎‎ها هم تأسیس کنند، ظاهرا بعضی‎‎ها بدجوری لازم دارند.» خدا را شکر می‎کنم که نوبت «سالی» می‎شود و ماجرا با پشت چشم نازک کردن دختر جوان به پایان می‎رسد.

اعزام به کلینیک اروپا
توی این راهرو که دیگر می‎دانم سالن انتظار صاحبان حیوان‎‎های بیمار برای نوبت ویزیت است، حضور زوج پیری با یک جعبه شیرینی در دست، واقعا عجیب است. با نیم‎نگاهی به چشمان همه حاضران در راهروی انتظار، می‎شود فهمید که همه آن‎ها حس مرا دارند. آن‎ها هم دوست دارند بدانند ماجرای این جعبه شیرینی از چه قرار است. آیا این زوج پیر به پاس خدمت یکی از اعضای این کلینیک، زحمت آوردن شیرینی را به خود داده‎اند؟ اگر واقعا بحث تشکر مطرح است، چرا این جعبه مقوایی را مانند گنجی در آغوش گرفته‎اند و ساکت این‎جا نشسته‎اند؟ دارم اندیشمندانه تعداد سئوالات ذهنم را برای مهیج شدن ماجرا، بالا می‎برم که جیغ کوتاهم همه را از روی صندلی می‎پراند. سگی از اتاق دکتر بیرون می‎آید که تقریبا هم قد من است. هیولایی چهارپا که قلاده چرمی مشکی‎اش، با زائده‎‎های تیز آهنی تزیین شده است. تندتند نفس می‎کشد و یک «شپرمن» تمام‎عیار است. ظاهرا دیشب هنگام بازی پایش آسیب دیده و مردان سفارت‎نشین یکی از کشور‎های اروپایی او را برای درمان به کلینیک آورده‎اند. برای همین است که کمی بداخلاق به‎نظر می‎رسد و تندتند نفس می‎کشد.

بعد از نیم ساعت پایش را گچ می‎گیرند. می‎شنوم که می‎گویند قرار است این موجود پشمالو و عظیم‎الجثه را برای ادامه درمان با آمبولانس به فرودگاه ببرند و از آن‎جا بفرستند به کلینیک‎‎های اروپا.

جعبه شیرینی عجیب
بلند می‎شوم و به‎سمت فروشگاه کلینیک می‎روم. الحق که رنگ و لعاب وسایل داخل فروشگاه بدجوری وسوسه‎انگیز است؛ لباس‎ها، خوراکی‎ها، وسایل بازی و... دارم زمین بازی مخصوص سگ‎‎ها را برانداز می‎کنم که متوجه می‎شوم کسی سر صحبت را با آن زوج مسن باز کرده است. به قلمروی خودم بازمی‎گردم تا سر از اسرار این صندوقچه مقوایی دربیاورم.

روی نیمکت می‎نشینم که ناگهان گربه‎ای از زیر صندلی بیرون می‎آید. ژست شجاعت می‎گیرم و اصلا به روی مبارک نمی‎آورم که از این گربه دوست‎داشتنی ترسیده‎ام. توی دلم می‎گویم: «امان از این همه کنجکاوی. به تو چه که توی این جعبه چیه؟»

همین‎موقع «سلام» مسئول پانسیون حیوانات کلینیک، وارد می‎شود و خطاب به آن زوج مسن می‎گوید: «این دختر ما کوچولو‎های شما رو نخوره؟» زوج مسن لبخند می‎زنند. این بی‎معنی‎ترین جمله‎ای است که توی عمرم شنیده‎ام. اصلا از ماجرا سر در نمی‎آورم. همه‎اش خودم را لعنت می‎کنم که چرا چند لحظه راهروی انتظار را ترک کردم و کلی از ماجرا عقب افتادم.

«سلام» برایم درباره گربه‎ای می‎گوید که روزی، روزگاری، صاحبش آن را جلو در کلینیک ر‎ها کرده و رفته و آن گربه حالا شده است دختر مجموعه. از هیچ کس و هیچ چیز نمی‎ترسد. این گربه سرراهی با همه اخت شده! حالا فقط مانده است ماجرای کوچولوها. از زیر زبان «سلام» می‎کشم که کوچولوها، دو عدد «همستر» نر و ماده‎اند که ساکنان اصلی آن جعبه شیرینی هستند. بله ماجرا از این قرار است که این زوج پیر، موش‎‎های خود را به کلینیک آورده‎اند تا دکتر آخرین تزریق سالانه آن‎ها را انجام دهد. آن‎ها هیچ وسیله‎ای را راحت‎تر از این جعبه شیرینی، برای انتقال این زوج همستری خود پیدا نکرده‎اند. از این دست اتفاقات فقط و فقط در شمال تهران می‎افتد و بس. چیز‎هایی که آدم به چشم خودش می‎بیند، ولی باور نمی‎کند.

رژیم غذایی برای طوطی

زبان درازی طوطی حاضر در راهروی انتظار، در نوع خود کم‎نظیر است. قفس‎اش روی پا‎های مرد جوانی قرار دارد و مدام اظهار فضل می‎کند. برای همه جالب است که چرا در این محیط و با وجود آدم‎‎های غریبه، این طوطی خجالت نمی‎کشد و مدام شیرین‎زبانی می‎کند. فکر کنم جمله «پری بدو بیا غذام رو بده» نزدیک به 100 بار از دهن این زرد قبا خارج می‎شود. من که واقعا اعصاب تحمل این حیوان را ندارم. «آقا کسرا» اسم این طوطی لپ قرمزی است. این آقا کسرا گویا عادت دارد به مطالعه! صاحبش می‎گوید: «برای کنکور همه‎اش نزدیک قفس می‎نشستم و کتاب می‎خواندم. کنکور که تمام شد، کسری هم رفت توی لک. کلی این دکتر آن دکتر رفتیم، ولی خوب نشد که نشد. آخر کاشف به عمل آمد که به‎دلیل تکرار نشدن کاری که به آن عادت داشته، این‎طوری شده. این آقا کسرا، کتاب‎خوان شده و از آن روز به بعد، من روزی یک ساعت باید جلو این آقا کتاب نگه دارم. ایشان هم خط به خط کتاب را پیش می‎برند و به انتها که می‎رسند می‎گویند بعد، یعنی باید بروم صفحه بعد.»

دکتر صدایش می‎کند تا داخل شود. با او و آقا کسرا داخل می‎شوم. صاحبش می‎گوید که نوک کسرا لق شده است. ماجرای لق شدن نوک آقا کسرا با آمپولی حل می‎شود. هنگام خروج، پسر جوان از دکتر می‎پرسد: «راستی دکتر! این آقا کسرا ما خیلی تخمه می‎خوره...» حرفش تمام نشده که دکتر می‎گوید: «چرا کسرا؟ این زبون‎باز که دختره...» صاحب کسرا می‎گوید: «ای بابا، پس از این به بعد باید به اسم دختر صدایش کنیم...»

با شنیدن این حرف صدای خنده هر سه تای ما بلند می‎شود. دکتر رژیم غذایی سفت و سختی برای طوطی می‎نویسد. چند ساعتی از حضورم در یکی از کلینیک‎‎های حیوانات خانگی شمال تهران گذشته است. باید بروم، ولی خیلی مطمئن نیستم چیز‎هایی را که این‎جا دیده‎ام، کسی باور کند.
Foad
Foad
حامی حیوانات لاک پشتی
حامی حیوانات لاک پشتی

تشکر : 243

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

گزارش محرمانه از کلینیک شگفت‎انگیز در شمال‏ تهران Empty رد: گزارش محرمانه از کلینیک شگفت‎انگیز در شمال‏ تهران

پست من طرف marzieh 5/28/2011, 19:07

از شدت کمبود فرهنگ و تمدن و به علت سطح درک پایین ،توجه و علاقه و رسیدگی به حیوانات اینقدر براشون عجیب و باور نکردنیه! عادت کردن که فقط در صورتی باید به حیوان توجه کرد که یک فایده ای داشته باشه مثلاشیر بده یا تخم بگذارهو برای خودمون و حیوونهای ای مملکت متاسفم.
marzieh
marzieh
همکار گفتگوی لاک پشتی
همکار گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 55

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

گزارش محرمانه از کلینیک شگفت‎انگیز در شمال‏ تهران Empty رد: گزارش محرمانه از کلینیک شگفت‎انگیز در شمال‏ تهران

پست من طرف arefkarimzadeh 5/29/2011, 16:37

سلام

ا ه اه اه اه اه ههههههههههههههههههههههههههههه

واقعا متاسف نباش چون برای دیوار متاسف یودن یعنی ادم خودش رو خسته کردن

این ها فقط بلدن همین حرف هارو بزنند کسی نیست که به این ها بگوید خود حضرت علی به ظرفی که توش اب بود وضو گرفت گربه ای امد واب رو کم کم ریخت وان گربه هم نو شید

این ها در (میدانم همه افراد این شهر اینطوری نیستند) جنوب اسم شهر دقیقا یادم نیست در جیگر پزی سیخ 300میدن و سیخ گنجیشک می خورند این ها به کسی دامپزشک می گن که سگ ها رو بکشند تو خیابان

نگهداری سگ ها ممنوع است ایا ما انسان ها در اینجا راحت هستیم که حیوانات زبان بسته راحت با شند
arefkarimzadeh
arefkarimzadeh
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 26

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

گزارش محرمانه از کلینیک شگفت‎انگیز در شمال‏ تهران Empty رد: گزارش محرمانه از کلینیک شگفت‎انگیز در شمال‏ تهران

پست من طرف شيما 5/31/2011, 00:49

خوب قطعا محرومان رشد نيافته كه هميشه در حسرت يك زندگي خوب بوده اند و به دليل همين شعور پايينشان هرگز به آن نرسيده اند نميتوانند ببينند حيوانات از آنها خوشبخت ترند
بيچاره نميداند با خواندن اين متن هر انسان آگاهي براي نويسنده و عقده هاي كودكي و احساس كهتري امروزش تاسف خواهد خورد.
شيما
شيما
مدیر گفتگوی لاک پشتی
مدیر گفتگوی لاک پشتی

روانشناس گفتگوی لاک پشتی روانشناس انجمن
کاربر ماه انجمن کاربر برتر انجمن
تشکر : 150

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

گزارش محرمانه از کلینیک شگفت‎انگیز در شمال‏ تهران Empty رد: گزارش محرمانه از کلینیک شگفت‎انگیز در شمال‏ تهران

پست من طرف arefkarimzadeh 5/31/2011, 04:38

خانم شیما دقیقا با حرف شما موافق هستم

یادم است وقتی کوچک بودم می پرسیدم مامان چرا فقیرا فقیر هستند

مادرم می گفت چون فکر شان فقیر است و تو هم یادت باشد خوب درس بخوان خوب فکر کن وموفق باش

بله دقیقا کسی که به حیوانات کمک می کند مطمیا باشید به اسنان ها کمک می کند این ها افرادی هستند که فقط دهانشان کار می کند و دست به عمل نیم زنند

اگر برید سایت مرجع در نظات با نام کاربری ع نظراتی داده ام

arefkarimzadeh
arefkarimzadeh
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 26

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

گزارش محرمانه از کلینیک شگفت‎انگیز در شمال‏ تهران Empty رد: گزارش محرمانه از کلینیک شگفت‎انگیز در شمال‏ تهران

پست من طرف marzieh 5/31/2011, 07:59

حرف دوستان صحیح است . اما این گونه دیدگاهها منحصر به فقرا و محرومین نیست . بسی انسانهای ثروتمند افکار فقیری دارند و بسیارند فقرایی که از افکار ارزشمند و شعور بالا برخوردارند. حواسمان باشد که در قضاوتهایمان ساده انگاری نکنیم.
به زبان خیلی ساده گمان نمیکنم همه فقرا از تنبلی وبیفکری فقیر شده باشند .
marzieh
marzieh
همکار گفتگوی لاک پشتی
همکار گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 55

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

گزارش محرمانه از کلینیک شگفت‎انگیز در شمال‏ تهران Empty رد: گزارش محرمانه از کلینیک شگفت‎انگیز در شمال‏ تهران

پست من طرف arefkarimzadeh 5/31/2011, 13:22

دقیقا بینید منظور ما هیچ وقت توهین نیست

فقر فکری خیلی بد تر از فقر مالی است و منظور ما دقیقا بر این اصل است
arefkarimzadeh
arefkarimzadeh
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 26

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

گزارش محرمانه از کلینیک شگفت‎انگیز در شمال‏ تهران Empty رد: گزارش محرمانه از کلینیک شگفت‎انگیز در شمال‏ تهران

پست من طرف شيما 6/1/2011, 03:56

مرضيه جان كسي چنين گماني نكرده و چنين قضاوتي هم همچنين
واژه اي كه من به كار بردم "محرومان رشد نيافته "بود و هرگز نگفتم محروم يعني فقير و هرگز هم فقرا را زير سوال نبردم .من ميشناسم كارگر ساختماني را كه غذايش را با سگ كنار جاده نصف ميكند ،كفاش افغاني را كه گربه مريض را پانسمان ميكند و....
اما متاسفانه عده اي از محرومان(محروم از هرچه :پول ،محبت،ارزش و...)رشد نميابند و چون خود از چيزهايي محروم بوده اند گمان ميبرند ديگران(چه انسان و چه حيوان)بيهوده از آنها بهره مندند لذا رشك ميبرند و تمسخر ميكنند محبت به يك سگ را ،مراقبت بهداشتي از يك گربه را و....
شيما
شيما
مدیر گفتگوی لاک پشتی
مدیر گفتگوی لاک پشتی

روانشناس گفتگوی لاک پشتی روانشناس انجمن
کاربر ماه انجمن کاربر برتر انجمن
تشکر : 150

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

گزارش محرمانه از کلینیک شگفت‎انگیز در شمال‏ تهران Empty رد: گزارش محرمانه از کلینیک شگفت‎انگیز در شمال‏ تهران

پست من طرف Foad 6/1/2011, 04:14

خانم شیما
چیزی که شما بهش اشاره کردید کاملا درست است. محرومان تنها می توانند به این شکل فکر کنند و کمک و محبت به یک حیوان را درک نمی کنند. شما کاملا منطقی و علمی این مورد را بررسی کردین. سوال من این است که در مقابل چنین افرادی چه برخوردی باید داشت؟ این افراد کم نیستند و همیشه آزار دهنده هستند، من شخصا همیشه از طرز تفکر و برخورد این افراد عصبی و ناراحت می شوم.
Foad
Foad
حامی حیوانات لاک پشتی
حامی حیوانات لاک پشتی

تشکر : 243

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

گزارش محرمانه از کلینیک شگفت‎انگیز در شمال‏ تهران Empty رد: گزارش محرمانه از کلینیک شگفت‎انگیز در شمال‏ تهران

پست من طرف tortoise 6/1/2011, 10:35

سکوت فواد جان, سکوت باید کرد.تغییر تفکر یک انسان کار آسانی نیست.اصلا آسان نیست.
من نظرم این است که نویسنده شاید نظر شخصیش هم این نباشد و فقط این مطالب را برای فروش روزنامه یا ابراز وجود نوشته باشد.البته این مطلب نشان می دهد که مخاطب دارد و این نوع طرز فکرهایی در جامعه هست.
tortoise
tortoise
دوست گفتگوی لاک پشتی
دوست گفتگوی لاک پشتی

تشکر : 12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

بازگشت به بالاي صفحه

- مواضيع مماثلة

 
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد